سوپ داغ و آغوش یار رو و دیگر هیچ...

هنوز هم تن بی جانم بیمار است و حتی با نسخه ای که خانم دکتر عصبانی برایم تجویز کرد بهبود نیافته ام،ولی ناچارند مجبورم بر سر کار حاضر شوم،گاهی اوقات به افراد زیر دستم حسادت می کنم که می توانند از من مرخصی گرفته و مدتی را به استراحت بگذرانند اما من باید خود برگه مرخصی خویش را امضا کنم ولی جانشینی وجود ندارد...
دلم یک کاسه سوپ از همانهایی که در تبلیغات تلویزوینی پخش می شود می خواهد،دلم آغوش گرمی که هیچگاه از هیچ شبکه ای از تلویزیون ایران پخش نمی شود می خواهد و دیگر جز این دو با این حال زارم هیچ نمی خواهم،می دانی راستش را بخواهی این تن نمی تواند روح مرا همراهی کند و در میانه راه همیشه جر زنی می کند و بازی و راه رفته را نیمه تمام رهامی سازد،چقدر تن پر هوس نیز دردسر ساز است!!!
بهرحال هر گاه سوپ داغ و آغوش یار یافتی تنها کافی است  یادی از  من بکنی که من اینجا محتاج یاد تو هستم.