اینبار به جای روح ، جسمم بیمار است

سرفه های ممتد، نوید روزهای درد می دهند،حس می کنم گلویم مثل انسانی که ساعت ها جیغ زده و حال از فرط بی نفسی لال گشته باد کرده ،تنم داغ داغه مثل لحظه های دیدار عشقی،سرم هوای گیجی داره مثل گیجی های بعد از خراب کردن امتحان، می خواهم ساعت ها در زیر پتو سرگذاشته و آرام گیریم اما کار دنیایی مانع می شود ،دستمال در دست به دوستان و کارمندان حالی می کنم که بیماری هادم و همراه من شدن باعث بیماری می شود،ولی لحظه هایی هم هست که دور بودن نیز ممکن نیست و برای کار باید به انسان هایی که کیلومترها با تو فاصله دارند نزدیک شوی، عطسه های بی پایان این است ثمره زمستان،می گویم خوب شد رایانه ام آنتی ویروس دارد وگرنه به درد صاحبش گرفتار می شد،می خواهم به گفته و افکار خویش بخندم اما حتی حس خندیدن هم نیست ...می شود تو به جای من کمی بخندی؟