بوی حسین می آید...

" در عجبم از مردمی که زیر بار ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسین می گریند که چگونه آزادانه زیست"
پیرمرد گوشه ای نشسته و در تفکر او غوطه ور، نوجوانی لباس مشکیش آماده می سازد، جوانی روی صدای گوشی تلفن همراش آهنگ او را گذارده، زنی در حال پهن کردن سفره ی اوست و برخی در ماتم نبود او... او که می گویم یعنی یک آسمان انسان، یعنی یک کهکشان بزرگی، یعنی یک دریا غرور و یعنی یک صحرا مقاومت...                                                                                       
الان عده ای به من انگ ملایی می زنند اما باور کن این یک حس پاک و بی ریاست ه بی خیال از تو خیلی های دیگر تنها می خواهد عرض ارادت کند، نه پست و مقام دارد و نه کسی او را در این بازار پر هیاهوی مجازی می شناسد که بخواهد از طریق حسین به اهدافش برسد.                                     
  به حرف هایم گوش کن و لااقل اگر حرف هایم را باور نداری به پای تمام سالیانی که برایت نگاردم اندکی تحمل کن، بشنو شاید تو نیز حسینی شوی...
حسینی که من می گویم آن حسینی نیست که مداحان می برندش در کربلا و سر می برند. این حسین کسی است که سالیان درازی از کودکی تا به امروز همراه من است او را در کتاب عاشورای حسینی شناختم و حسین را در کوچه پس کوچه های کودکی، میان لباس های مشکی، هیات های سینه زنی، سیاه پوشی شهر پنهان نمودم تا کسی او را از من نرباید.
این اعتقاد سالیان سال است که همراه من آمده، رشد کرده و حال ظهور می کند، از لباس های مشکی کودکی، دستبند، سر بند و حکاکی پشت پیراهن، همراهی هیات، بستن کوچه و دیوار با نوار مشکی و امروز سایت و وبلاگ و مطلب...
اینها مسیر بیست و اندی است که من با حسین آمده ام و نمی توانم او را رها کرده و به اراجیف تازه به دوران رسیده های بی خدا گوش دهم.
حسین تاریخ ساز و تاریخ شکن بود، حسین بود و تا بود خوب بود اگر خوب نبود به خوبی در تاریخ نمی ماند و اگر خوب نزیسته بود هیچگاه بعد از قرن ها هنوز نامش بر سر زبان ها نبود...
بیایید قبل از عمل فکر کنیم و همه چیز را با هخم نبینیم و حسین را همانگونه که تنها بود تنها ببینیم، بدون مداح بدون تفسیر بدون همراه...
دیباچه عشق و عاشقی باز شود
دل ها همه آماده پرواز شود