باران که می بارد،ترک می خورد بام تنهایی من

نمی دانم چرا امسال خداوند باز نیز نعمتش را از شهر کویریم دیر نشان داد و بعد از همه شهرهای ایران سر فراز امروز این دیار بوی نم باران گرفت و کوچه پس کوچه های قدیمش با بوی نم کاهگل همراه با طراوت باران دوباره زنده گشت.

چتر بر سر ، صدای دانه های سنگین باران را بر رویش احساس می کنم،انسان ها فراری از باران دوان داون به دنبال سر پناه می گردند و عابران آسمانی جیک جیک کنان نغمه زمستان سر می دهند.

شب رویایی است باید باشی و ببینی چگونه آسمان خشمش را بر سر مردم خالی می کند،نعره هایش دل و جان را می کند و انسان را به یاد کشتی نوح و غرق شدگان می اندازد.صدای غرش آسمان همراه با نور ، نشانی از نشانه های خداست،آن قدرت برتری که برتریش را هر از گاهی نشان می دهد تا بگوید به خود غره نشو من همینجا هستم.

سوز سرما،باران تند،رعد و برق اینها همه نوید شبی سرد می دهند و من خوشحالی خویش را در سقف ترک خورده خانه همسایه مان جا می گذارم تا نکند این خوشی ایزوگامی بر ترک های سقفش باشد،ترک هایی که به دستانش نیز سرایت کرده و دستان پیرمرد همسایه همچون بامش ترکی و بارانی است،امشب در جای جای شهر من بسیاری نگاه به سقف می خوابند و دعا می کنند آسمان دلش بر سقف بی عایقشان رحم بیاید و بارانش را از سرشان کم کند،امشب برخی از کودکان شهر من بر خلاف میل باطنی،شعر باز باران را نمیخوانند و کاسه های روی فرش که برای سوراخ های سقف گذارده شده را شمارش کرده و مواظبت می کنند تا سر نروند.

امشب از جای جای این کویر تشنه بوی نم می آید،نه نم باران بلکه نم گریه عاشقی که مجال گریه یافته و حال مرد بودنش را زیر چتر آسمان پنهان می کند و در زیر باران هق هق می زند،اشک هایی که باران بی رحم با خود خواهد برد و معشوقه ای که در پشت شیشه ی ها گرفته اتاقش گوشی را بر گوش گذارده با عاشق جدیدش حرف می زند و با دستانش نقش خیانت بر شیشه دم گرفته می کشد.

وای بیا و ببین چگونه باران رحمت برای بسیاری زحمت می شود،بیا و بنگر نعمت خدا برای برخی ذلت می شود و آنچه بر سرمان می آید ساخته خودمان است.

خودی که من و تو ساختیم ،من و تویی که بام سوراخ همسایه را دیدم و هوس حج کردیم،من و تویی که دستان پینه بسته را دیدیم و دم نزدیم،من و تویی که باران را خواستیم تا گریه های بسیاری را نبینیم.ای من و ای تو چه خیانت ها که نکردیم...