زندگـــی بافتن یکـــ قالیستــــ

زندگـــی بافتن یکـــ قالیستــــ ، نه همان نقش و نــگاری که خودتــــ می خواهــی .
نقشه از قبـــل مشخــص شدهـ  استــــ ، تـــو در ایـــن بیــن فقط میــبافــی !
نقشه را خوبــ ببیــن ، نکنــد آخــر کار قالــی زندگـــی اتــــ را نخرنــد !
 

 

براستی زندگی چیست؟خون دل خوردن؟بودن برای حضظ بقا،چرا ما انسان ها فکر می کنیم با به دنیا آوردن کودکی قرار است برای همیشه جاودان شویم و در کوچه پس کوچه های روزگار و این جهان بزرگ گم نشویم؟مگر نه این است که خداوند ما را برای زیستن و رویای بهشت آفریده؟مگر نه این است که گندم خوردن و بیرون گشتن از بهشت تنها بهانه ای برای جدایی و رفتن به سرنوشت دیگر بوده است؟می دانید خیلی از وقت ها می ترسم،می ترسم از اینکه به عاقبت فکر کنم!

می ترسم از آنکه صبح از خواب ناز برخیزم و ببینم هیچ چیز نیست،مادر،پدر خواهر برادر و عزیزان همه تنها خوابی شیرین بوده اند و من موجودی حیوانی مثل دیگر حیوانات هستند!

راستش را بخواهید جهان و جهانیان همه در بند مادیات گرفتار و بیمارند و هیچ گاه به خود جرات نمی کنند که فکر کنند به عاقبت به عافیت

دوستی همیشه می گفت وقتی خداحافظی هست پس چرا سلام کنید؟و وقتی مرگ هست چرا زندگی کنیم.

بی خیال!بگذریم از این گذرگاه به محتوا و در لحظه زندگی کنیم همچنان که گذشتگان ما تا لحظه مرگ نیز زیستن و در ته جان دادن نیز امید زیستن داشتن.