دل هوس کرده...

کولر‏ها که به کار می‏ افتد، دلم هوس گوجه سبز و خیار مشهدی و فالوده‏‏ گرمک می‏کند. هوس خواب ظهرانه و غرق شدن در یک بی‏خیالی سرد و عمیق. هوس شربت آبلیموی یخ و توت‏ فرنگی‏های درشت و قرمز، لباس‏های نخی و خنک تابستانی و پشه‏بند‏های سفید و توری !

کولرها که به کار می‏افتد، امتحانات ثلث سوم خرداد ماه را می‏بینم و کودکی‏های معصومم میان عصر‏های تابستانی و چرخ و فلک‏هایی که چرخید و چرخاند تا به این جایم رساند...! بستنی‏های چوبی که مدام آب میشد و شیرینی‏ا ش چکه می‏کرد روی دست‏های کودکی‏ام و خنده‏های بی‏دندانم... و پشمک‏های چوبی بزرگ که به دهان نرسیده آب میشد، انگار که اصلاً حجمی نداشت و بیخود از هیبتش می‏ترسیدم... و تاب‏بازی‏هایم وقتی که برای اولین بار یاد گرفتم خودم را تاب بدهم و تا آخرین حد ممکن بالا بروم و از اوج گرفتنم لذت ببرم... و کفش‏های بندی‏ ام و اولین لباس رسمی که تن کردم و آن کت خاکستری مضحک! چقدر دلم می‏خواست بزرگ جلوه کنم و کفش‏های مردانه  و لباس های گشاد  بپوشم و مرد بودن را در این پوشش‏ها تجربه کنم...!

و حالا بزرگ شده‏ ام... آنقدر که دلم همان کفش‏های بندی را می‏خواهد و کت خاکستری و شلوار تنگ. بستنی‏های چوبی که شیرینی‏اش آب شود روی تلخی روزگارم و بچکد روی لبخند‏های مصنوعی‏ام و طعم بدهد به آرزوهای دور و درازم! از پشمک‏ های رویاهایم نترسم و جرأت کنم به آن نزدیک شوم و کمی از آن را در خیالم مزه مزه کنم و بدانم زیر این هیبت‏ بزرگ آرزوهایم، چقدر شیرینی هست که به دهان نرسیده آب می‏شود و من چقدر از وسعتش می‏ترسیدم!

آه... من بزرگ شده‏ام، آنقدر که هر چه خودم را تاب می‏دهم از زمین بلند نمی‏شوم و اوج را نمی‏بینم، انگار که ارتفاعی وجود ندارد و بیهوده فقط تاب می‏خورم و... تاب می‏خورم و دستانم را محکم به زنجیر‏های زندگی می‏گیرم که مبادا زمین بخورم و یادم رفته است چقدر روی سنگ‏‏ ریزه‏های پارک افتادم و بلند شدم و سر زانو‏های شلوارم پاره شد تا یاد گرفتم بدوم... بازی کنم... و لذت ببرم! یادم رفته است چقدر از چرخ و فلک می‏ترسیدم و چشمانم را محکم می‏بستم و باز هر دفعه دلم می‏خواست که سوار شوم و ترس و دلهره را دوباره تجربه کنم چرا که به من، لذت اوج گرفتن می‏بخشید.

روی تختم دراز می‏کشم و موهایم را لا به ‏لای انگشتانم تاب می‏دهم.... دلم فالوده گرمک می‏خواهد. انگار کولر‏ها به کار افتاده‏اند

به فرشته ها بگویید مراقب بهشت باشند

شاید برای آموختن درس عشق

مدت کوتاهی در زمین بمانم