من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

صدایم نمی کشد...

حنجره نمی خواهد سخن بگوید اما دل حرف های بسیاری برای گفتن دارد،نمی دانم چگونه و کی دل و حنجره را آشتی دهم،دل می گوید بگو و گلو می گوید نگو... 

در این میان عقل بر سر دو راهی مانده ،بگوید چطور، نگوید چطور؟چگونه است که هیچگاه دل و زبان حرف هم را نمی فهمند،چگونه است که سکوت و سکون تفرقه انداز می شوند... 

و اما من در این لحظه سرنوشت ساز در چند روز مانده به انتخابات مجلس،در زمانی که بسیاری با کودکانش به خاطر نخریدن دعوا می کنند،در زمانی که داراها با فخر داشته هایشان را به ندارها نشان می دهند،در زمانی که دیگر عید قشنگ نیست عید برای پدر ندارها از هر چیز زشتر است،عید دیگر بوی پول نو و سبزه نمی دهد،سفره هفت سین سینهایش نم برداشته و به جای اولین سینش سفته پدر نشسته،آری برادر بگذار سکوت کنم ،تا بتوانم زنده بمانم،تا بتوانم نفس بکشم تا در سیاهی شب پرستان کشته نشوم،مرا به خاطر سکوتم ببخش چرا که من نیز محتاج زندگی هستم ،پس سکوت می کنم سکوتی به بلندای شب های سیاه این روزها،دل را مثل همیشه محبوس سینه می نمایم ،لالش می کنم تا نکند نامحرمی درد این دل را در گوش دیگری نجوا کند،چه سخت است دانستن و نگفتن،چه جانسوز است فهمیدن و ساکت خفتن و چه مرگ آور است آنزمان که می خواهی بسیاری را بگویی اما خودت خویش را سانسور می کنی. 

چشمانت را در چشمانم خیره کن،به یاد آنروزها به یاد آن روزی که از چشمانم برق عشق را دزدیدی و چوب رسوایی بر دل بی گناهم نهادی،بیا بنشین در کنارم،بی خیال از صبح فردا،بی خیال از عید و شب عید،بی خیال سفره های خالی،بی خیال از کودک خیابانی ،بیا  می خواهم در سکوت با تو حرف بزنم ،اینجا تنها فکر کردن گناه نیست پس از چشمانم افکارم را بخوان،تویی که می دانم ماهر در حرف نا گفته خواندنی..... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد