باران ببارد....
آنقدر که تو به یاد گریه های من افتی
دلم می خواهد شاد شوی
آنقدر که در زمان نگاهت به من ته مانده خنده ات برای دیگری بر صورت من افتد
دلم می خواهددلتنگ شوی
آنقدر که مرا بی دلیل و از سر نفرت به یاد آری
دلم می خواهد خواب روی
آنقدر که در خوابت غریبه ای که نمی شناسی من باشم
اصلا دلم می خواهد باز برف ببارد تا تو در حیاط خانه رویاییمان از برف و یخ با دستان مهربانت آدم برفی بسازی و بعد بر سرش نام مرا نوشته و با او عکس یادگاری بگیری
و بجای چشمانش دکمه های لباست و به جای لبخندش ذغال بگذاری تا ثابت شود نگاهم عمری به تو و لبخندم بی تو تنها ذغالی بیش نیست
راستی یادت نرود عمر آدم برفی کوتاهست تا می توانی به او محبت کن که تمام عمرش فصل ....
هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون به یادت اشک بریزم
طبق معمول همیشه
آخه وقتی باد میاد رو صورت یه عاشق مثل من حتی فرق اشک و بارون معلوم نمیشه
امشب چشای من مثل ابرای بهاره نخند به حال من که حالم گریه داره چرا گریه م نمیتونه رو تو تاثیری بذاره آره بخند بخند که حالم خنده داره
نه پلکام روی هم میرن نه دست میکشم از گریه نه میخوام برف بیاد بارون نه چتری رو سرم باشه
امشب چشای من مثل ابرای بهاره نخند به حال من که حالم گریه داره چرا گریه م نمیتونه رو تو تاثیری بذاره آره بخند بخند که حالم خنده داره(محسن یگانه)
سلام وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن
سلام...وبلاگت عالیه...خیلی دوستش دارم...
اگه دوست داری به وبلاگ منم بیا...تا با هم تبادل لینک کنیم...
هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون به یادت اشک بریزم
طبق معمول همیشه
آخه وقتی باد میاد رو صورت یه عاشق مثل من حتی فرق اشک و بارون معلوم نمیشه
امشب چشای من مثل ابرای بهاره نخند به حال من که حالم گریه داره چرا گریه م نمیتونه رو تو تاثیری بذاره آره بخند بخند که حالم خنده داره
نه پلکام روی هم میرن نه دست میکشم از گریه نه میخوام برف بیاد بارون نه چتری رو سرم باشه
امشب چشای من مثل ابرای بهاره نخند به حال من که حالم گریه داره چرا گریه م نمیتونه رو تو تاثیری بذاره آره بخند بخند که حالم خنده داره(محسن یگانه)
باید کسی باشد
که هروقت بار تنهاییت سنگین شد
هر وقت کمر کلماتت شکست
هر وقت واژه هایت لال شدند
بیاید بنشیند مقابل چشمهایت
و تو زل بزنی به خودت
که جاری شده ای میان چشمهایش...
باید کسی باشد
که هر وقت بار دلتنگیت سنگین شد
هر وقت طاقت سکوتت تمام شد
هر وقت کم آوردی
بیاید بنشیند کنارت
و تو سرت را بگذاری روی شانه اش
و تمام خودت را به او تکیه دهی...
باید کسی باشد
که هر وقت بار خستگی هایت سنگین شد
هر وقت سهمت از بغض بیشتر از توانت شد
بیاید آغوش باز کند
و پناهت شود
و تو یک جا
تمام تنهاییت را
تمام دلتنگیت را
تمام سکوتت را
تمام خستگیهایت را
و تمام بغضت را
میان هُرم نفسهایش
نفس بکشی...
باید...
باید که کسی باشد...
احسان عزیز سلام نوشته هایت حسابی چسبید دستت درد نکنه با این طبع لطیف من دنبال جروه دکتری بودم خسته و عصبی شده بودم که خیلی اتفاقی وبلاگ قشنگت رو پیدا کردم و خستگی از تنم رفت واست آرزوی بهبودی می کنم.
دلم می خواهد امشب تمام قصه مان راتعریف کنم...
تاباز دوباره عاشقت شوم...
وباور کنی که دلم تنها چیزی که می خواهد تویی
خوبهههههههههههههههه