من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

دلم می خواهد …..

باران ببارد....
آنقدر که تو به یاد  گریه های من افتی
دلم می خواهد  شاد شوی
آنقدر که در زمان نگاهت به من ته مانده خنده ات برای دیگری بر صورت من افتد
دلم می خواهددلتنگ شوی
آنقدر که مرا بی دلیل و از سر نفرت به یاد آری
دلم می خواهد خواب روی
آنقدر که در خوابت غریبه ای که نمی شناسی من باشم
اصلا دلم می خواهد باز برف ببارد تا تو در حیاط خانه رویاییمان از برف و یخ با دستان مهربانت آدم برفی بسازی و بعد بر سرش نام مرا نوشته و با او عکس یادگاری بگیری
 و بجای چشمانش دکمه های لباست و به جای لبخندش  ذغال بگذاری تا ثابت شود نگاهم عمری به تو و لبخندم بی تو تنها ذغالی بیش نیست
راستی یادت نرود عمر آدم برفی کوتاهست تا می توانی به او محبت کن که تمام عمرش فصل ....

سوپ داغ و آغوش یار رو و دیگر هیچ...

هنوز هم تن بی جانم بیمار است و حتی با نسخه ای که خانم دکتر عصبانی برایم تجویز کرد بهبود نیافته ام،ولی ناچارند مجبورم بر سر کار حاضر شوم،گاهی اوقات به افراد زیر دستم حسادت می کنم که می توانند از من مرخصی گرفته و مدتی را به استراحت بگذرانند اما من باید خود برگه مرخصی خویش را امضا کنم ولی جانشینی وجود ندارد...
دلم یک کاسه سوپ از همانهایی که در تبلیغات تلویزوینی پخش می شود می خواهد،دلم آغوش گرمی که هیچگاه از هیچ شبکه ای از تلویزیون ایران پخش نمی شود می خواهد و دیگر جز این دو با این حال زارم هیچ نمی خواهم،می دانی راستش را بخواهی این تن نمی تواند روح مرا همراهی کند و در میانه راه همیشه جر زنی می کند و بازی و راه رفته را نیمه تمام رهامی سازد،چقدر تن پر هوس نیز دردسر ساز است!!!
بهرحال هر گاه سوپ داغ و آغوش یار یافتی تنها کافی است  یادی از  من بکنی که من اینجا محتاج یاد تو هستم.

اینبار به جای روح ، جسمم بیمار است

سرفه های ممتد، نوید روزهای درد می دهند،حس می کنم گلویم مثل انسانی که ساعت ها جیغ زده و حال از فرط بی نفسی لال گشته باد کرده ،تنم داغ داغه مثل لحظه های دیدار عشقی،سرم هوای گیجی داره مثل گیجی های بعد از خراب کردن امتحان، می خواهم ساعت ها در زیر پتو سرگذاشته و آرام گیریم اما کار دنیایی مانع می شود ،دستمال در دست به دوستان و کارمندان حالی می کنم که بیماری هادم و همراه من شدن باعث بیماری می شود،ولی لحظه هایی هم هست که دور بودن نیز ممکن نیست و برای کار باید به انسان هایی که کیلومترها با تو فاصله دارند نزدیک شوی، عطسه های بی پایان این است ثمره زمستان،می گویم خوب شد رایانه ام آنتی ویروس دارد وگرنه به درد صاحبش گرفتار می شد،می خواهم به گفته و افکار خویش بخندم اما حتی حس خندیدن هم نیست ...می شود تو به جای من کمی بخندی؟

همیشه از آجیل چند پسته لال می ماند!

همیشه از آجیل چند پسته لال می ماند!
آنها که لب گشودند،خورده شدند،آنها که لال مانده اند،میشکنند!
دندانساز راست میگفت که پسته لال ، سکوتش دندانشکن است...
تو از زندگی و زندگی از تو چه می خواهد؟می دانی سکوت قبل از فریاد حکایت همین پسته لال و دندان ماست؟می دانی وقتی کسی که سالیان سال سکوت کرده، فریادش چگونه جان می سوزاند؟گریه عاشق را دیده ای؟نگاه منتظر را تاکنون حس کرده ای؟می دانی وقتی کسی یکی را بخواهد و کس او را نخواهد حال و روزش چگونه است؟نماز عاشق را دید ه ای؟ناز معشوق را کشیده ای؟اگر اینها را که گفتم تجربه نموده ای بدان عاشقی هستی محکوم به سالیان درازی تنهایی؟
پیش ما بیا!!زیرا ما نیز همچون تو خانه به دوشیم و" غم سیلاب نداریم"

توکل و توجه بالهای پروازه

راستش رو بخوای دل بستن و دلشکستن واسم واژه های غریبی شده،خیلی سالها باهاش انس داشتم اما امروز از اونها و تمام خاطراتشان جدا میشم،چون من تویی دارم  وتوهمچون منی،انسان ها تنها یا توکل و توجه می تونند زندگی کنند،و من می خواهم توکل کنم بی آنکه بخواهم بدانم چرا؟

تو زندگی آدم ها لحظاتیست که فراموش کردنش یعنی مرگ انسان ها....

می دونم مطلب این بارم گیج بود اما اینو واسه گیجایی می نویسم که حرفم رو خوب می فهمند با تمام گیجیشون