من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

نفهمید یعنی نخواست بفهمد

 پرده اول:

صبح که می شود مثل هر روز دوان دوان،کارهایم را شروع می کنم،درد را در سینه پنهان آنچنان کار می کنم تا فراموش کنم بسیاری از دردهایم را....

اما کاش می شد در این بازار دروغ و ریا راست بود،راست گفت و راست مرد،نمی دانم خوشی های بچگی را در کدام پیچ زندگی جا گذاشته ام،نمی دانم نفرین ناحق کدام کس مرا رها نمی کند،اما می دانم در حق آنانکه خیال می کنن من در حقشان جفا کرده ام نمی دانند و نمی خواهنند بدانند اینها توهمات ساخته قلب خودشان هست و بس ....

پرده دوم:

مثل همیشه یک آشنای روزهای دور برای تخلیه و درد دل با من تماس و از مشکلات جدیدی که به خاطر او پیش آمده از من کمک خواست،ترس تمام وجودم را برداشت،نفس آدمی،سکوت مطلق،فکر پیچیده،یک بار در گشته گرفتار بی گناه شده بود،آنروزها که به خاطر نبود یکی دیگر مرا بازخواست و پایم به برخی مکان ها که نمی خواستم باز شد،ترسیدم نکند بار دیگر بی گناه و به خاطر گناه نکرده بازخواست شوم،پس تصمیم خود را گرفته و خود را غیب نمودم،اما او باز هم نفهمید یعنی نخواست که بفهمد

پرده سوم:

من فراموش شده و او در زندگی هر روزه خویش غوطه ور همراه با آنکه می خواست و بدستش آورد در حرکت،زمان و لحظه موعود فرا رسیده بود و ما با هم رو در رو شدیم،تمام خاطرات خاک خورده مغزم جلوی چشمانم آورد و برای اینکه او نشکند خود را پنهان کردم،ولی باز هم او نفهمیدیعنی نخواست که بفهمد و پنهان شدنم را از ترس یا خجالت دانست....

پرده چهارم:

زندگی نمی خواست با من بسازد،او نساخت و من هم نساختم،جنگیدیم،و در جنگی نابرابر من شکست خوردم،سکوت کرد در خود شکستم اما دم نزدم،خود را وقف زندگی ساختم و حال همرنگ روزگارم شده ام

پرده آخر:

اعتقاد دارم خدایی هست و می بینند آنچه را باید ببنید،پس در حضور او شرمسار نیستم چون می دانم چه کردهام و چه می کنم.....

نظرات 2 + ارسال نظر
هاتف سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://http http

چه بگویم؟ سخنی نیست
می وزد از سر امید، نسیمی؛
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به روش
نارونی نیست
چه بگویم؟ سخنی نیست
***
پشت
درهای فرو بسته
شب از دشنه دشمنی پر
به کنج اندیشی
خاموش
نشسته ست
بام ها
زیرفشار شب
کج،
کوچه
از آمدو رفت شب بد چشم سمج
خسته ست
***
چه بگویم ؟ سخنی نیست..

انیس سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://delshekaste100.blogfa.com

سلام دوست من.مطالبت واقعا زیبان لذت بردم.به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد