من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

براستی زندگی چیست؟

میزی برای کار...
             کاری برای تخت... 
                               تختی برای خواب... 
                                                     خوابی برای جان... 
                                                                        جانی برای مرگ... 
                                                                                        مرگی برای یاد... 
                                                                                           یادی برای سنگ...
                                                  این بود زندگی...!!
                                                “زنده یاد حسین پناهی” 

 


تا به حال فکر کرده ای که همه مشکلات جهان هستی و من و تو از کجا نشات گرفته و چرا در ناکجا آباد مغزمان دوستان بسیاری از قبل باقیمانده است؟
تا به حال فکر کرده ای که چرا هر وقت می خواهی در دلت خاکروبی کنی وخاطرات دور و دراز قدیمیت را که هم از آنها خاطره داری و هم نفرت دور بریزی ،ناگهان در زمانی که همه آنها را جارو کرده و آماده ای تا با یک خاکروب آنها را در سطل زباله ی مغزت بریزی ناگهان،یادی یا صدای تو را منع می کند؟تا به حال شده بخواهی شماره تماسی را از گوشیت برای همیشه پاک کنی و بعد در لحظه آخر پشیمان شوی؟با اینکه می دانی رفتنی رفته است و تنها یاد و خاطره ای برای تو مانده ،اما باز هم پرهیز می کنی و پیامکی را که با تمام نفرت برایت فرستاده را در فولدر شخصیت پنهان می کنی و ادای انسان های فراموشکار را در می آوری؟تا به حال شده بخواهی تمام گنجینه گذشته ات را یک جا جمع کنی و آتش نفرت بر آنها زنی و اما باز هم کبریت تنها چیزی را که می سوزاند  دستان تو باشد؟
نمی دانم چرا ما انسان ها آن زمان که باید بگذریم،نمی توانیم و وقتی که گذشتیم رهایش نمی کنیم؟اصلا چرا باید خودخواهانه کسی که ما را فراموش کرد دوست بداریم و برایش دعا کنیم که زمین خورد و یک روزی یک نگاهی،همراه با آهی برای ما کشد و افسوس گذشته را خورده و ابراز ندامت کند؟چرا باید ساختن زندگی دیگران را خرابی زندگی خود بدانیم؟مگر می شود انسانی کامل از داشته های دیگران ناراحت شود و دلیلش را عشق شکسته خورده و نرسیدن به آنچه باید می رسید بداند؟
یک خبر در یک روزنامه مرا وا داشت تا این مطلب را با تمام نفرت از جنس خودم در وبلاگم قرار دهم؟آری در روزنامه شرق خواندم،عاشقی ، معشوقه خود را که نمی خواست با او ازدواج کند ، اسید پاشی نمود و زندگی دختر را برای همیشه نابود کرد این مرد با تمام عشقش که تبدیل به نفرت گشته بود ظرف اسید را به صورت دخترک پاشید و دو چشم و گوش دخترک را  برای همیشه تاریک و کر کند و ثابت کند میان عشق و نفرت تنها یک مو جا میگیرید.
براستی اینهمه خودخواهی از کدام گوشه قلب او فوران می کند؟مگر می شود قلبی که عشق می ورزد اینگونه معشوقه اش را اسیدباران کند؟چقدر خودخواهی و غرور لازم است تا بتوان انسانی را که ادعای دو.ست داشتنش را داریم اینگونه نابود کنیم؟مطلبی را قبلا خوانده بودم که اگر گرگی جفت خود را گم نماید حتی بعد از 5 سال او را به یاد می آورد و حتی بویی از او آن عشق گذشته را بازیابی می کند؟و اما چرا ما انسان ها گاهی از گرگ ها هم بدتر می شویم؟
آخر به کدام حق؟به کدام قانون!باور کنید که نوشتن از درد دختری که روزی آتش گرفت بدون آنکه خود بخواهد و بداند،سخت و جانسوز است و مدیحه سرایی برایش کاری ناممکن است!
بیایید دوست داشتن را حق خود بدانیم نه حق دیگران و عشق را گدایی کنیم نه ظالمانه برآنکه دوستش داریم و دوستتمان ندارد شمشیر بکشیم ،دوست داشتن با زور چه لذتی دارد؟وقتی کسی تو را نخواهد اگر امروز رهایت نکند قطعا فردا به تو خیانت خواهد کرد،پس بهتر است کسی را بخواهیم که ما را بخواهد ....

نظرات 7 + ارسال نظر
یه دوست جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ

وبلاگ واقعاً قشنگی دارین.از خوندن مطلبتون بغزم گرفت.خیلی عالی بود.فقط نمی دونم چرا این دست و قلم توانا رو انقدر دیر به دیر به کار می گیرید.اگر زودتر آپ کنید خیلی خوب میشد....
به هر حال،منتظر مطالب جدید هستم.

مارال دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://humtum.blogfa.com/

سلام دوست خوبم

وبلاگ با احساسی داری

خوشحال میشم به منم سر بزنی

دلشکسته پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام
خیلی قشنگ و خاص نوشتید

کتی پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ

بی نهایت با مطلبت موافقم. ایشالا همیشه بایدار باشی.

ندا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام احسان من نمیدونم تو چی به سرت اومده که انقده دلگیری اما احساست و درک کردم منم یه روزی همین حس و حال تو رو داشتم اما حالا دیگه خودمو زدم به فراموشی تا بوده همین بوده اما به نظر من زندگی شراب تلخیست که میدانی آتشت میزند اما باز هم آن را می نوشی پس نباید آن را سخت گرفت بالاخره باید طوری نوشیدش یا جرعه جرعه ویا لاجرعه. اما قلمت روون و زیباست تبریک میگم با احساس بودن تو این قرن یخی از عجایبه موفق باشی آقای عجیب و غریب

ساناز شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام عالی بود .این روزا همه در مورد این مسئله صحبت میکنن اما کسی نمیگه چرا این اتفاقات میوفته ...
اما شما گفتین
چون آدما دلاشون ظالم شده و وقتی هر چیو که بهش نمیرسن از بین میبرن نکه کسی از اون استفاده کنه چه آدم و چه اشیا .
این خودخواهی
بازم ممنون عالی بود

خزر شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام .امیدوارم حالتان خوب باشه علیرغم گفته هاتون که خیلی تلخه.البته حقیقت همیشه تلخه. من دنباله چیز دیگه ای میگشتم که خیلی اتفاقی وبلاگ شما رو دیدم .شایدم اتفاقی نبست که باورم اینه که هر برخوردی حکمتی داره.این روزا این قدر مستعصل(امیدوارم درست نوشته باشم) و بدحال هستم که شاید این نوشته ها رو خدا پیش روم گذاشته ک منو آروم کنه و بگه هنوز هستند کسایی که به انسانیت پایبندند .امیدوارم به گفته هاتون ایمان داشته باشید .روز خوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد