من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

از دیر آمدنم گله نگیر!!

باور کن بودنم معنا نداشت به خاطر همین رفتم!!!
تا به حال شده از بودن خود دچار واهمه شوی که هستی یا ادای بودن در می آوری؟ تا به حال شده خسته از خود به دنبال راه فراری برای از خود باشی؟
من به آن لحظه به لحظه موعود به لحظه پایان در میانه راه رسیده ام،همانند در راه مانده ای که خودرویش خراب گشته و بی امید و از ناچاری تنها استارت می زند،می زند و می زند تا آن لحظه که استارت نیز ار کار می افتد،عمر استارت ماشین زندگیم رو به پایان است و هنوز در مسیر ، نگاهم به جاده است تا نکند منجی یا انسانی رد شده و ماشین فرسوده مرا تا مقصد یدک کشد اما در این مسیر پر خم و پیچ و سر بالا چه کسی حاضر است از سرعت خود کاسته و مرا یدک بکشد؟
 

 


نمی دانم چگونه اینهمه راه را آمدم،نمی دانم چگونه مسیر بین خوشختی و بدبختی را طی کردم،مانده ام  در مسیر آمدنم چرا به کوه ها به دریا و جنگل ها توجه نکردم و حال در کویر سوزان مانده ام.
نمی خواهم فازمنفی دهم و بگویم همه چیز سیاه و هست و همه چیز بد است اما می خواهم بگویم همه چیز سیاه نیست ولی خاکستریست.

براستی زندگی چیست؟

میزی برای کار...
             کاری برای تخت... 
                               تختی برای خواب... 
                                                     خوابی برای جان... 
                                                                        جانی برای مرگ... 
                                                                                        مرگی برای یاد... 
                                                                                           یادی برای سنگ...
                                                  این بود زندگی...!!
                                                “زنده یاد حسین پناهی” 

 


تا به حال فکر کرده ای که همه مشکلات جهان هستی و من و تو از کجا نشات گرفته و چرا در ناکجا آباد مغزمان دوستان بسیاری از قبل باقیمانده است؟
تا به حال فکر کرده ای که چرا هر وقت می خواهی در دلت خاکروبی کنی وخاطرات دور و دراز قدیمیت را که هم از آنها خاطره داری و هم نفرت دور بریزی ،ناگهان در زمانی که همه آنها را جارو کرده و آماده ای تا با یک خاکروب آنها را در سطل زباله ی مغزت بریزی ناگهان،یادی یا صدای تو را منع می کند؟تا به حال شده بخواهی شماره تماسی را از گوشیت برای همیشه پاک کنی و بعد در لحظه آخر پشیمان شوی؟با اینکه می دانی رفتنی رفته است و تنها یاد و خاطره ای برای تو مانده ،اما باز هم پرهیز می کنی و پیامکی را که با تمام نفرت برایت فرستاده را در فولدر شخصیت پنهان می کنی و ادای انسان های فراموشکار را در می آوری؟تا به حال شده بخواهی تمام گنجینه گذشته ات را یک جا جمع کنی و آتش نفرت بر آنها زنی و اما باز هم کبریت تنها چیزی را که می سوزاند  دستان تو باشد؟
نمی دانم چرا ما انسان ها آن زمان که باید بگذریم،نمی توانیم و وقتی که گذشتیم رهایش نمی کنیم؟اصلا چرا باید خودخواهانه کسی که ما را فراموش کرد دوست بداریم و برایش دعا کنیم که زمین خورد و یک روزی یک نگاهی،همراه با آهی برای ما کشد و افسوس گذشته را خورده و ابراز ندامت کند؟چرا باید ساختن زندگی دیگران را خرابی زندگی خود بدانیم؟مگر می شود انسانی کامل از داشته های دیگران ناراحت شود و دلیلش را عشق شکسته خورده و نرسیدن به آنچه باید می رسید بداند؟
یک خبر در یک روزنامه مرا وا داشت تا این مطلب را با تمام نفرت از جنس خودم در وبلاگم قرار دهم؟آری در روزنامه شرق خواندم،عاشقی ، معشوقه خود را که نمی خواست با او ازدواج کند ، اسید پاشی نمود و زندگی دختر را برای همیشه نابود کرد این مرد با تمام عشقش که تبدیل به نفرت گشته بود ظرف اسید را به صورت دخترک پاشید و دو چشم و گوش دخترک را  برای همیشه تاریک و کر کند و ثابت کند میان عشق و نفرت تنها یک مو جا میگیرید.
براستی اینهمه خودخواهی از کدام گوشه قلب او فوران می کند؟مگر می شود قلبی که عشق می ورزد اینگونه معشوقه اش را اسیدباران کند؟چقدر خودخواهی و غرور لازم است تا بتوان انسانی را که ادعای دو.ست داشتنش را داریم اینگونه نابود کنیم؟مطلبی را قبلا خوانده بودم که اگر گرگی جفت خود را گم نماید حتی بعد از 5 سال او را به یاد می آورد و حتی بویی از او آن عشق گذشته را بازیابی می کند؟و اما چرا ما انسان ها گاهی از گرگ ها هم بدتر می شویم؟
آخر به کدام حق؟به کدام قانون!باور کنید که نوشتن از درد دختری که روزی آتش گرفت بدون آنکه خود بخواهد و بداند،سخت و جانسوز است و مدیحه سرایی برایش کاری ناممکن است!
بیایید دوست داشتن را حق خود بدانیم نه حق دیگران و عشق را گدایی کنیم نه ظالمانه برآنکه دوستش داریم و دوستتمان ندارد شمشیر بکشیم ،دوست داشتن با زور چه لذتی دارد؟وقتی کسی تو را نخواهد اگر امروز رهایت نکند قطعا فردا به تو خیانت خواهد کرد،پس بهتر است کسی را بخواهیم که ما را بخواهد ....