من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

ثانیه های آخر فرا رسید

 

امشب شبی است به بلندی آسمان،تنها چند ثانیه بیشتر ،نمادی برای با هم بودن و با هم ماندن  در کنار هم بدون فریاد تنها با یک لبخند!!و اگر حتی فریادی نیز بود فریاد بی هم هرگز

نمی دانم من نیز مثل دیگران و سیاستمداران دچار توهم و شعارزدگی گشته ام و یا نه این مرام و منش ایرانی است که گاهی در لحظه انسان را بی خیال از مشکلات به زیبا نگاشتن مجبور می کند،به احترام ایران و ایرانی امشب را تا صبح نمی خوابم و فراموش می کنم تمام بدی های پائیز را و به زمستان سلام می کنم ،سلامی به گرمی قلب هر یلدایی که این گرما تا تمام یخ های وجود زمستان را آب کند و و جویبارهای محبت از خزر تا خلیج فارس امتداد یابد.

پاییز مهربان و زرد تو و تمام زردیت را به سفیدی زمستان می سپارم و در شبی که زمان وداع من  و توست به ستاره ها نگاه می کنم ،و در این ظلمات شب پرستان میان اینهمه ستاره که هر روز به مرگشان نزدیک تر می شوند تنها خیره به اسمان  نگاه می کنم آنقدر خیره می شوم تا نکند دل بزرگ آسمان برایم به رحم بیایدتا قطراتی از بران خویش را برای من و تو  فرود فرستند تا شب یلداییمان را  یلدایی تر نماید.

امشب سرود مستی از جای جای ایران سرفراز به گوش می رسد صدای آزادی از تهران صدای حافظ از شیراز صدای فردوسی صدای کوروش،صدای داریوش،صدای مولوی،صدای دار و سربداران صدای فرخ صدای رستم ...

همه در کنار هم بدون  یارانه ،یلدایی دیگر را جشن می گیریم و فراموش می کنیم هندوانه کیلیویی 800 تومان است و آجیل و انار برای سالهای متوالی از یلدا جدا خواهد شد،بدون هنوانه و انار و آجیل  در کنار هم می نشینیم و از خاطراتی که امروز برایمان افسانه گشته سخن می گوییم.

خداحافظ پاییز،خداحافظ روزهای نیمه سرد،خداحافظ برگ های مرده،برگهای زنده دیروز و مرده امروز ما نیز همچون شما مردگانیم که برای مرگمان جشن می گیرند و یلدا به پا می کنن.اما ما امشب با چراغ برای دفن شما آمده ایم،خوشبحالتان که با چراغ می میرید نه در سکوت و  نه در خفا

مطمئن باش ....

 

مطمئن باش روزی می آید که دیگر گریه نکنی و زار نزنی و به گذشته زیبایت و امروز بی محتوایت افسوس نخوری و  دیگر بغض نکنی؛ بلکه سکوت می‌کنی. سکوتی به عظمت تمام دردهایت.به تلخی تمام لحظه هایت،به گمانم روزی می‌آید که دیگر گریستن هم دردی از درهایت دوا نکند و تسکینی نباشد بر آنچه درد می نامی، حکایت من وتو  حکایت آن بیمار سرطانیست که به او مخدر  تزریق می‌کنند تا دردش تسکین یابد و با بی اثر شدن مسکن باز همان آش و همان کاسه!فکر می کنیددردی  که  تا عمق استخوان نفوذ کرده با این مسکن و آن مرهم بهبود می یابد؟ عمری خودمان را با اُمید و  دل‌بستن‌ به آدم‌ها سرگرم کردیم تا کسی نبیند زخم بی‌کسی ِ دلمان را که مدت‌هاست چرکین شده و حال زخم کهنه باز سر وا نموده است.سالهاست مسرور از زنده بودن غافل از آن هستیم که  مدتهاست مردگان زنده‌ی تاریخیم...! این روزها در پی آب دویدن هم سرابی بیش نیست. این روزها هر دری که بسته شد دیگر امیدی به بازگشاییش نیست و پشت سر هم درب ها و پنجره ها بسته می شوند و قفل هایی که دیگر باید خواب کلید را ببنینند.
 این روزها حتی بزرگترین اتوبان قلبت نیز به بن بست می رسد و و در رویا مانده به ماتم نزدیک می شوی براستی چرا  تمام زندگی با مشغله هایش به  بیراهه‌ می روند.... و چرا کسی نمی‌داند خاطر خسته و دل‌شکسته را آغوشی پر مهر باید و گوشی باز و دهانی دوخته..
آغوشی که بوی عطر یاس دهد و گوشی که دروازه باشد و بشنود تمام دردها را و در کشاکش غم با تو شریک گردد و البته  دهانی دوخته که کوله بار غمش را بر دوش خسته و تحیف تو نگذارد  و تنها بارکش غم های روزهای بی کسیت باشد.
دوست من اگر آغوشی گرم و گوشی باز و دهانی دوخته یافتی ما را نیز بی خبر نگذار تا لااقل به خود امیدوار شویم و بفهمیم که یکی از ما بی کسان با کس گشته است.