من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

من و تو **عشقولانه**

غلط است این تفکر که بپنداریم زندگی می گذرد بپذیریم زندگی می ماند ؛ من و تو می گذریم.....!

فنا در تولد

مورچه‌ها که بال درمی‌آورند،
یعنی به مرگشان نزدیک شده‌اند.
و کرم ابریشم که فنا می‌شود،
یعنی پروانه‌ای بال درآورده و متولد شده ‍!
شاید زندگی نیز همین است...
بارها فنا می‌شویم،تا متولد شویم... 

 

زمانی بود که احساس می کردم من یگانه منجی بشریتم! فکر می‌کردم قهرمان داستان این فیلم‌های علمی‌تخیلی هندی‌ام.که تا کسی در بند اسیر گشته سر و کله من باید پیدا شود. که هر کسی کارش لنگ بود باید قلم به دست گرفته و برایش می نوشتم. که هر کسی تنها بود باید می‌رفتم و همدمش می‌شدم. اما گذشت آن روزگار...!

راستش را بخواهید فرار از مرگ برایم همیشه جالب بوده،همیشه برایم جالب بوده که چگونه انسان ها آنچنان در زندگی غوطه ور می شوند که مرگ را فراموش کرده و در روزمرگی غرق گشته و زیبا زندگی می کنند.

به مورچه بودن غبطه می خورم چون مورچه ها همیشه با هم هستند و تنهایی برایشان معنی ندارد،گم شدن یک مورچه یعنی مرگ آن

اما گاهی برای ما انسان ها با هم بودن یعنی مرگ تدریجی خوش به حال مورچه که تنهایی را هیچگاه تجربه نمی کند!!  

زندگـــی بافتن یکـــ قالیستــــ

زندگـــی بافتن یکـــ قالیستــــ ، نه همان نقش و نــگاری که خودتــــ می خواهــی .
نقشه از قبـــل مشخــص شدهـ  استــــ ، تـــو در ایـــن بیــن فقط میــبافــی !
نقشه را خوبــ ببیــن ، نکنــد آخــر کار قالــی زندگـــی اتــــ را نخرنــد !
 

 

براستی زندگی چیست؟خون دل خوردن؟بودن برای حضظ بقا،چرا ما انسان ها فکر می کنیم با به دنیا آوردن کودکی قرار است برای همیشه جاودان شویم و در کوچه پس کوچه های روزگار و این جهان بزرگ گم نشویم؟مگر نه این است که خداوند ما را برای زیستن و رویای بهشت آفریده؟مگر نه این است که گندم خوردن و بیرون گشتن از بهشت تنها بهانه ای برای جدایی و رفتن به سرنوشت دیگر بوده است؟می دانید خیلی از وقت ها می ترسم،می ترسم از اینکه به عاقبت فکر کنم!

می ترسم از آنکه صبح از خواب ناز برخیزم و ببینم هیچ چیز نیست،مادر،پدر خواهر برادر و عزیزان همه تنها خوابی شیرین بوده اند و من موجودی حیوانی مثل دیگر حیوانات هستند!

راستش را بخواهید جهان و جهانیان همه در بند مادیات گرفتار و بیمارند و هیچ گاه به خود جرات نمی کنند که فکر کنند به عاقبت به عافیت

دوستی همیشه می گفت وقتی خداحافظی هست پس چرا سلام کنید؟و وقتی مرگ هست چرا زندگی کنیم.

بی خیال!بگذریم از این گذرگاه به محتوا و در لحظه زندگی کنیم همچنان که گذشتگان ما تا لحظه مرگ نیز زیستن و در ته جان دادن نیز امید زیستن داشتن.

خدایا مرا می بینی؟

نه خدایی نیست!
ما انسان‌ها مدتهاست خدا را کشته‌ایم،
در قلبمان؛
و جسد سوخته‌اش را دفن کردیم،
در مغزمان؛
همین است که همیشه،
افکارمان بوی گند می‌دهد!   

 

مادربزرگم همیشه می گفت "دلت برای کسی نسوزد چون دل سوختن بیچارگی به همراه دارد"

اما نمی دانم چرا وقتی این کودک جوراب فروش را دیدم که به جای کیف وکفشنو در دستان کوچکش جوراب مردانه وجود دارد به انسان بودن و ایرانی بودن خود شک نمودم،چگونه می شود در یک کشور ثروتمند که صادارات نفتی و غیر نفتی اش سر به فلک کشیده اینگونه یک کودک،یک انسان از حداقل حق هر ایرانی که تحصیل است بی نصیب باشد و همچنان افتخارات خود را زیر پا بگذارد!

به چشمان معصوم این کودک نگاه کنید شاید نشانه ای از خدا را بیابید،به دستان کوچک بزرگش نگاه کنید رنگ مردانگی را می بینید،به قد کوتاهش که حتی نمی تواند کیسه جوراب ها را از زمین بلند کند و خاک کشان به دنبال مشتری می گردد بنگرید ،به اطرافتان نگاهی بیاندازید این کودک در کنار شماست چرا نمی خواهید او را ببنید؟